نقد فیلم هت تریک؛ کلیشه‌ کلیشه‌ کلیشه

به عنوان مخاطب انتظار چه چیزی را دارید؟ اگر حس می‌کنید که باید چیز عجیب و غریب یا ناآشنایی اتفاق بیفتد سخت در اشتباهید. چون همان گونه که شما و اغلب فیلمنامه نویسان سینما و تلویزیون ایران به ذهنشان رسیده، به ذهن فیلمنامه نویس هت تریک که از قضا کارگردان کار نیز هست، رسیده که باید در جاده تصادفی رخ دهد. بعد فرزاد بزدلانه از صحنه تصادف فرار کند و با مخالفت کیوان و لیدا روبه رو شود تا خودرو را متوقف کند.
کد خبر: ۲۴۲۸
|
۱۵ اسفند ۱۳۹۷ - ۱۸:۵۹
نقد فیلم هت تریک؛ کلیشه‌ کلیشه‌ کلیشه


فرارو- علیرضا جعفری؛ هت تریک دومین فیلم رامتین لوافی پس از برلین منفی هفت، با مهمانی شبانه‌ای آغاز می‌شود. ما با شخصیت‌های اصلی آشنا می‌شویم. لیدا (پریناز ایزدیار) و همسرش فرزاد (امیر جدیدی)، و کیوان (صابر ابر) و رها (ماهور الوند) که به تازگی با هم آشنا شده اند. پس از اتمام مهمانی، چهار شخصیت اصلی از ویلای خارج از شهر راهی تهران می‌شوند. در این میان، در جاده اتفاقی می‌افتد ...

به عنوان مخاطب انتظار چه چیزی را دارید؟ اگر حس می‌کنید که باید چیز عجیب و غریب یا ناآشنایی اتفاق بیفتد سخت در اشتباهید. چون همان گونه که شما و اغلب فیلمنامه نویسان سینما و تلویزیون ایران به ذهنشان رسیده، به ذهن فیلمنامه نویس هت تریک که از قضا کارگردان کار نیز هست، رسیده که باید در جاده تصادفی رخ دهد. بعد فرزاد بزدلانه از صحنه تصادف فرار کند و با مخالفت کیوان و لیدا روبه رو شود تا خودرو را متوقف کند. 

این تصادف قرار است نیروی محرکه و قلاب فیلم شود و کشمکش‌های فیلم بر پی آن شکل بگیرد. اما در اصل، فیلم به جای پی‌ای محکم بر سرابی شکل گرفته. چون قرار است با عنصر ابهام (هم برای شخصیت‌ها و هم برای مخاطب) کنش‌های بیرونی فعال شوند و این کنش‌ها باعث برخورد شخصیت‌ها و خرده روایت‌ها شود و یک سری ابهام‌های دیگر ایجاد و سپس برطرف شود. اما ما با اتفاقی طرفیم که به جز کلیشه‌ای بودن، از منطق نیز برخوردار نیست. آیا منطقی بود که کیوان و رها که این همه بر اخلاق تاکید می‌کنند، یکی شان نرود ببیند آن "چیز" چی بوده که آن‌ها با آن (یا او) برخورد کرده اند؟ که بعدش این ابهام سرآغاز اتفاق‌های بعدی شود؟

حال به جز این پی شل و ول، وقتی وارد تنه‌ی اصلی قصه می‌شویم، قصه چه حرفی برای گفتن دارد؟ فرض کنید اتفاقی افتاده و سرنوشتِ چیزی در آن مبهم است. این ابهام برای شخصیت‌ها درگیری ایجاد می‌کند و آن‌ها به جان هم می‌افتند. ابهام‌های گذشته و اختلاف‌ها به مرور آشکار می‌شوند و مشخص می‌شود که شخصیت‌ها دائم در حال دروغ گفتن به هم بوده اند. پس آن ابهام ابتدایی باعث شده دروغ‌ها و خودِ واقعی شخصیت‌ها آشکار شود. این پی رنگ چه فیلمی را به یادِ شما می‌آورد؟

پیدا کردن جواب سوال بالا کار سختی نیست. اصغر فرهادی با "درباره الی" باب جدیدی در سینمای ایران گشود؛ که با اتفاق و ابهامی در ابتدای کار، وارد فضایی شویم که شخصیت‌ها به چالش کشیده شوند؛ گذشته شان، روابط، دروغ هاشان و قضاوت‌های اخلاقی شان. همان گونه که پای مسئله قصاص را در "شهر زیبا" به شکل جدی به سینمای ما باز کرد، و سوژه "خیانت" را در "چهارشنبه سوری".

اما چیزی که این فضا را به کمدی بی پایانی بدل کرده گرته برداری (اگر نگوییم کپی کاری) چند دوجین فیلم‌هایی است که بر همین مبنا ساخته شده؛ که هیچ کدام نه حرف جدیدی برای گفتن داشته اند، نه پرداخت جدیدی، نه ذره‌ای خلاقیت. اگر مازیار میری با "سعادت آباد" نسخه آبرومندانه‌ای از این الگو ارائه داد، با "سارا و آیدا" به نتیجه‌ای اسف بار رسید. ملبورن، عادت می‌کنیم، زرد، بدون تاریخ بدون امضا و متاسفانه فیلم‌های متاخرِ خود فرهادی نمونه‌هایی دیگر از این الگو هستند.

(خطر لو رفتن) حال که به درون قصه می‌رویم، کم کم متوجه می‌شویم که فرزاد، با پولی که از کیوان گرفته و قرض و قوله، روی برد لاس پالماس بر رئال شرط بسیار سنگینی بسته؛ شرطی بسیار محال. در این بین تصادف که دلیل این دورهمی اجباری شبانه است به حاشیه می‌رود و با پشمی پشت سپر خودرو، سر و تهش به هم می‌آید. اما دروغ‌ها با آشکار شدنشان، روابط شخصیت‌ها را به چالش می‌کشند. 

ولی جای سوال این است، لیدا که به ظاهر زن خودساخته و عاقلی است، فرزادی را تحمل می‌کند که دائم در حال خرابکاری و دروغ گویی است. هر چند که یک جمله از کیوان که "فقط من و لیدا می‌تونیم تحملش کنیم" برای توجیه این مسئله آمده، اما این کافی است؟ و چه طور است فرزاد با این همه پول به فنا دادن هنوز شاسی بلند سوار است و زندگی لاکچری‌ای دارد؟ لابد توجیهش این است که قرض می‌گیرد. آن هم در این اوضاع!

شاید بتوان گفت که تنها بخش قابل دفاع فیلم در این ساختار بدریخت، پایان بندیش باشد. جز این که همه تاوان دروغ گوییشان را می‌دهند، لاس پالماس در دقیقه‌ی آخر قادر به شکست رئال می‌شود (هر چند که در واقعیت همچین بازی‌ای وجود ندارد) و با وجود برنده شدن در شرط و بردن بیش از یک میلیارد، باز لیدا حاضر به برگشت به زندگی با فرزاد نمی‌شود. جای شکرش باقی است که انفعال شخصیت زنِ به ظاهر قوی این جا به اتمام می‌رسد و می‌خواهد سرنوشت خودش را خودش در اختیار بگیرد، نه فردی احمق مثل فرزاد.

حال اگر از الگو و پراخت و مضمون بسیار کلیشه‌ای عبور کنیم، انتخاب بازیگر‌ها نیز جای سوال دارد. امیر جدیدی باید برای چندمین بار این نقش و این لحن را تکرار کند؟ هر چند که سعی کرده حال و هوایی سرخوشانه به شخصیتش بدهد، اما پس از ورود اتفاقی به سینما، و بازی در بیش از ۱۵ فیلم و گرفتن سیمرغ بلورین، هنوز وقتش نرسیده که بیانش را بهبود بخشد و لهجه اش را تغییر دهد؟ پریناز ایزدیار و صابر ابر که بازیگران خوبی هستند، برای رد پیشنهاد چه چیزی را باید ملاک قرار دهند؟ فیمنامه‌ی تکراری؟ نقش‌های تکراری؟ مخصوصن صابر ابر که حتمن هنگام خواندن فیلمنامه، تجربه اش در درباره الی را به یاد آورده. ماهور الوند هم در همین چند نقش آفرینیش نتوانسته (و البته کارگردان‌ها نتوانسته اند) از ظرفیت هایش استفاده بیشتری بکند و هنوز در نقش دختر معصوم منفعل باقی مانده است.

وجه نام گذاری فیلم نیز جای دارد. اگر معنای هت تریک را این بدانیم که یک نفر در یک مسابقه موفق به زدن سه گل شده، در فیلم این کجا صدق می‌کند؟ سه گل لاس پالماس؟ اگر تعداد دروغ‌ها باشد که بیش از سه تا است. دلیلش صرف جذاب بودن و ارتباطش با فوتبال و جذب بیشتر مخاطب و به نوعی گول زدنش نیست؟ به ویژه که تصویر کریستیانو رونالدو و کریم بنزما هم به شکل بی ربط و توی ذوق زنی در پوستر فیلم به چشم می‌خورد که این حدس را تقویت می‌کند.    

باید امیدوار بود که سینمای ایران از این ورطه‌ی تکرار و کلیشه نجات یابد و کارگردان‌ها و نویسنده‌ها به دنبال ایده‌ی جذاب و جدید باشند و برای مخاطبین و وقت و هزیه شان، احترام بیشتری قائل شوند؛ و همچنین بازیگر‌ها مخصوصن از نوع توانمندشان، قدر خودشان را بیشتر بدانند و وسوسه دستمزد‌های گاه نجومی نشوند. امیدی که کاش ناامید نشود.
ارسال نظرات
غیر قابل انتشار: ۰ | در انتظار بررسی: ۰ | انتشار یافته: ۰