مهدی رفیع| دلوز در یکی از درسگفتارهای پاریس هشت در مورد فوکو به این مساله اشاره میکند که آنچه در واپسین آثار فوکو به غلط بازگشت به مفهوم «سوژه» تلقی شده است، در حقیقت بررسی شکلهای متفاوتِ «سوژهشدن» است. گذشته از این جهتنمایی دقیقِ دلوزی، این شکلبندیهای سوژهشدن را باید از سه مجرای دانش، قدرت و اخلاق و با سه روش باستانشناسی (۱)، نمودارشناسی (نقشهنگاری) و تبارشناسی مورد بررسی قرار داد. آثار فوکو از ابتدا این آمیزه و درهمتنیدگی همزمان را نشان میدهند و صرفا بعدتر در مراحل تفصیل و بسط خود از هم جدا میشوند.
بدینترتیب، فوکو نشان میدهد قصد او نه «تحلیل پدیدههای قدرت و نه تفصیلِ بنیانهای چنین تحلیلی بوده است... [بلکه]در عوض، آفرینش تاریخی از شیوههای متفاوتی است که انسانها با آن، در فرهنگ ما، به سوژه بدل میشوند» (Foucult,۱۹۸۳: ۲۰۸).
ارزیابی شتابزده بودریار از تحلیلهای تاریخی فوکو
محورِ اصلی تحلیلهای تاریخی فوکو شکلگیریهای سوژهشدن است که از طریق گفتمانهای تاریخی در هر مقطعی به ظهور میرسند. در اینجا است که میتوان نقد ژان بودریار را در کتاب «فوکو را فراموش کن»، ارزیابیای شتابزده و تا حد قابل توجهی سطحی از مفهوم قدرت در آثار فوکو دانست.
فوکو دیگر مفهوم قدرت را به مثابه کلاندستگاهی انتزاعی بررسی نمیکند، بلکه نشان میدهد قدرت تنها در آنجا هست که سوژهشدنها با تمام مقتضیاتشان وجود دارند. قدرت منتشرشده و تابعِ تکنولوژیهای ایجابی و نه صرفا سلبی (سرکوب) است که میتوان شکلهای جدید آن را از مجرای فیزیک خُرد قدرت (فوکو) یا شیمی خُرد میل (دلوز-گتاری) مورد بررسی قرار داد.
انتشار جلد نخست «تاریخ جنسیت، اراده به دانستن» (۱۹۷۶)، این امر مسالهساز را پیش کشید که چگونه با کنار گذاشتن نظریه سرکوب میتوان مبارزه را توجیه کرد؟ «باید به یاد داشت که با وجود موفقیت عمومی آشکار و آنی کتابِ فوکو که به تجدید چاپ بیست و دو هزار نسخهای آن منجر شد، پس از آنکه چاپ اولیه بیستودو هزار نسخهای به اتمام رسید، و با وجود مرورهای مطبوعاتی بسیار موافق، حلقه فوکو از بحث مرکزی کتاب آشفته بود، بحثی که مبارزه علیه سرکوب را زیر سوال میبرد.
فهمیدن این امر مشکل بود که چگونه پس از یک دهه کامل تنها انجام این امر، مبارزه به خاطر آزادی [..]میتوانست به مثابه صفآرایی زیستقدرت نگریسته شود» (Dosse,۲۰۱۰: ۳۱۷). در حقیقت درک این پیشبینی نظری مبدعانه فوکویی را باید با بررسی ظهور «تکنولوژیهای جدید قدرت» تبیین کرد. همچنان که دلوز و گتاری مفهومی ایجابی از میل، فراسوی فقدان، لذت و ممنوعیت ارایه میدهند، فوکو درصدد است مفهومی جدید و ایجابی از قدرت ارایه دهد که دیگر از طریق شکلهای کلاسیک سرکوب مستقیم عمل نمیکند.
فوکوی آسانیاب و دستپرورده؟
به یک معنا میتوان گفت که این دلوز و گتاری هستند که فوکو را از بدل شدن به یک تحلیلگر گفتمانهای تاریخی نجات میدهند، تحلیلگری که صرفا در پی توصیفِ شرایطِ شکلگیری گفتمانی است، تاریخدانی که گویی مشعوف تشریح و مفتون لحظات پیوستارِ یا ناپیوستگی تاریخی ویژه خود است که جنون، امر نامتعارف/منفی، جنسیت و ... تنها بخشی از آن را شکل میدهند.
چه فوکوی آسانیاب و دستپروردهای میبود اگر چنین بود! اما همچنان که فوکو در آخرین مصاحبهاش اذعان میکند او همواره در مسیر فراروی از آثار خود بوده است؛ فوکو فراسوی فوکو. تنها برای آنکه بگوید من دیگر «آنی» نیستم که فکر میکنید. همانگونه که در کتاب باستانشناسی دانش مینویسد: «نه، نه، من آنجایی نیستم که در انتظار منهستید، بلکه در آنجاییام که از آن خندان شما را مینگرم.» (Foucault,۱۹۶۹: ۲۸).
تلاش برای بیچهره بودن
فوکو در سراسر آثارش همواره تلاش میکند بیچهره باقی بماند چرا که چهرهداشتن با همان «تصویر تفکر»ی مرتبط است که او و به نحوی دیگر دلوز، میخواهند از آن بگریزند. کسانی که «مینویسند تا دیگر چهرهای نداشته باشند.» (Ibidem) برخلافِ تصویر و تصوری که عموما در ایران از فوکو وجود دارد یک تحلیلگر قدرت، یا یک روششناس، او همواره خود را از پرداختن به شکلهای مسلط فلسفهورزی و تحلیلِ تاریخی جدا نگه داشته است. به همین دلیل کنش فلسفیدن (۲) خویش را در مجرایی مستقر میکند که مغایر با آن مسیری است که گفتارهای فلسفی مسلط از هگل تا سارتر خود را با آن باز میشناسند.
فوکو در این مورد به شکلی بسیار نزدیک به دلوز با قرار دادن خویش در جایی مرتبط و در عین حال منقطع از تاریخ فلسفه غرب، روشِ گسستِ نیچهای را به اجرا درمیآورد. او خود را در یک «گسستِ از گسستها» یا فلسفه به مثابه تبارشناسی ناپیوستگی ناپیوستگیها جای میدهد. اگر برای دلوز «فلسفه نظریه بسگانگیها است» (Deleuze,۲۰۰۳: ۳۲۷)، برای فوکو فلسفه باستانشناسی یا تبارشناسی، نه گسستها، بلکه گسست از گسستها، یا «تحلیل دگرگونیها» است. به بیان گتاری، با فوکو و دلوز «افقی بودن، یک «تراگذری» خاص، با نوعی اصل جدیدِ مجاورت-ناپیوستگی همخوان میشود که از این رو به نظر میرسد باید خود را در تقابل با طرز تلقی عمودی سنتی از تفکر به رخ بکشد».
تبارشناسیهای سوژه شدن یا خطوط گریز از آن؟
با این حال، یکی از تفاوتهای اساسی دلوز و فوکو در این نکته است که برای دلوز، تاریخ یا تبارشناسیهای سوژهشدن اساسا جالب و مهم نیستند. بلکه آنچه کلیدی و تعیینکننده است شدن و خطوط گریز از این سوژهمندیهای مسلط است؛ شدنِ سوژه به جای سوژهشدن، به نحوی که سبب میشود دلوز مفهوم سوژه را با «تکینگیهای پیشا-فردی و فردیتیابیهای غیر-شخصی» جایگزین کند.
از دید دلوز (و گتاری) برای خروج از مکانهای قدرت به تبارشناسیهای چندان مفصل و دامنهدار احتیاج نیست. آنچه ما بدان نیازمندیم نقشهای جغرافیایی از مکانهای توزیع قدرت (توپوس قدرت یا میل-همبرآیندیها) است. با این حال، دلوز نشان میدهد که فوکو بایگانی را تنها در معنای نوعی نقشهنگاری تاریخی یا به مثابه کنش نمودارها میفهمد: یک بایگان-نقشهنگارِ جدید یا شاید یک «مساحِ» مکانهای پراکندگی قدرت- نیرو، مانند «کا» در رمان قصر. کا کسی جز یک مساح یا نقشهنگارِ جدید قدرت نیست، قدرتی که دیگر مرکز زدوده، منتشر و پراکنده است، قدرتی درون هوا- فضا و تکثیرشده در زمان. «کا» هرگز به قصر نمیرسد، چرا که مرکزِ قدرت همواره نامعلوم و مبهم است.
مرکز قدرت کجا است؟
آیا مرکز قدرت برای مثال درون «کاخ سفید» است؟ داخل کارتلهای چندملیتی، در شرکتهای نفتی، درون لابیهای سرمایهدارانه، میان هالیوود، درون سوپرمارکتها، داخل شبکههای مجازی، یا در جامعه کنترل است که در آن هر عملی پیشاپیش از مجرای سوژههای رام و مطیعی صورت میگیرد که گفتمانهای مسلط آنها را در مقام تولیدات گفتمانی شکل دادهاند؟ تقاطعی غریب میان آثار متأخر فوکو و آثار گتاری در دهه هشتاد در مورد مفهوم سوژهشدن و «تولید سوبژکتیویته» وجود دارد، زمانی که گتاری سرمایهداری را با «سیاستِ نگهداری سوژهها در مکان» تعریف میکند، تعمیمِ الگوی زندانِ سراسربین را به جامعه در کتاب نظارت و تنبیه به یادمیآورد.
اینکه فرانکو بِراردی متفکر ایتالیایی در سال ۱۹۷۷ به منزله نقطه چرخشی در فرهنگ غربی اشاره میکند، «لحظه انحلالِ پیشرونده «قرنی که به آینده اعتماد داشت»» (Berardi,۲۰۱۱: ۳)، و در خوانش فوکویی، این برهه مقارن است با تولدِ «زیستسیاست» و «حکومت بر ذهنیات (۳) همراه با ادارهکردن سوژهها» به جای حاکمیت دولتی، میتوان تا حدودِ قابل توجهی نشان داد که چرا جنبشهای ضدسرمایهداری و بدیل از اواخر دهه هفتاد به بعد تا این حد در به چالش کشیدنِ بنیادین سرمایهداری/ نولیبرالیسم ناموفق بودهاند.
مساله صرفا بحرانِ چپ کلاسیک و ارتدوکس نبوده است. نکته اساسیتر ناتوانی از تحلیل و تشخیص برههای کاملا متفاوت و دگرسان است که در آن سرمایهداری به «جامعه حادکنترل» و «جنگهای سوبژکتیو» قدم میگذارد؛ به نحوی که در تحلیل الّییز و لاتزاراتو در کتاب جنگها و سرمایه، «ما دوره پیروزی بازار، دوره خودکارگیهای حکومت بر ذهنیت و سیاسیزدایی کردنِ اقتصادِ وام را ترک گفتهایم نه برای آنکه دوره «جهاننگریها» و مواجهاتشان را بازیابیم.
بلکه بدین منظور که به عصرِ برساختِ ماشینهای جنگی جدید وارد شویم» (Alliez et Lazzarato,۲۰۱۶: ۱۳). لاتزاراتو در کتاب ساختن انسان وامدار: جستاری در وضعیت نولیبرال، از ظهور هیات جدیدِ سوژهشدن در جامعه کنترل خبر میدهد: «توالی بحرانهای مالی به شکلی خشونتبار موجب ظهور هیاتی سوبژکتیو شده است که از قبل حاضر بود، اما از آن زمان به بعد کل فضای عمومی را اشغال میکند: هیات «انسان وامدار»» (Lazzarato,۲۰۱۱: ۱۲).
مساله کلیدی چیست؟
فوکو در واپسین دوره آثار خود به این تغییرِ بیسابقه «تکنولوژیهای قدرت» اذعان میکند که امروز ورود به «جوامع پسا-کنترل» را در پیدارد. همچنان که دلوز در «پینوشتی بر جوامع کنترل» این موضوع را مورد بررسی قرار میدهد: «مساله کلیدی این است که ما در سرآغاز چیزی جدید هستیم.» (Deleuze,۱۹۹۵) این پدیده نو است که «سیاست به مثابه هستیشناسی زمانِ حال» را از شکلهای قدیمی ادراک و کنش سیاسی جدا میکند و فوکو-دلوز-گتاری را در صفِ نخستین تحلیلگران انتقادی این برهه جدیدِ سرمایهداری-نولیبرالیسم قرار میدهد.
دلوز سه نقطه یا رویداد فکری را برای جدایی فوکو از چپ ارتدوکس موثر میداند: ۱) نوشتههای لوکاچ جوان، ۲) رویکرد فیلسوفان مکتب فرانکفورت و ۳) جنبش اوپراییسمِ (کارگرگرایی) ایتالیایی که فیلسوفانی مانند ماریو ترونتی و... را در بطن خود جای داده بود. از دید او فوکو تنها در آخرین سالهای زندگیاش به این نقطه مهم دست مییابد که مبارزات اجتماعی تراگذر (۴) و غیرسلسلهمراتبی را در پیوند درونی با شکلهای جدید و بدیل تولید سوبژکتیویته قرار دهد.
برای گتاری «جنبه اساسی اقدام فوکو دربردارنده جدایی هم از نقطه عزیمتی بوده است که او را به سوی نوعی روشِ تعبیرِ هرمنوتیکی از گفتمان اجتماعی سوق میداد و هم از نقطه ورودی که میتوانست قرائتی ساختارگرایانه از خود این گفتار باشد که بر خویش بسته میشود. در کتاب «باستانشناسی دانش» است که باید به این ترفند دوگانه اقدام کرد... [با این حال]مساعدت گسترده میشل فوکو در کاوشِ حوزههای سوژهشدنِ اساسا سیاسی و خردهسیاسی بوده است که راههای رهایی از امور کلینمای فرویدیسم یا متمهای ناخودآگاهِ لکانی را به ما نشان میدهند».
چه کسی شایستگی حکومت بر دیگران را دارد؟
جودیت رُوِل فوکوشناس فرانسوی، برخلاف بعضی رویکردها که درصددند فوکو را با هایدگر مرتبط کنند، معتقد است یکی از نقاط «مغایرت ریشهای میان هایدگر و فوکو دقیقا با این جایگاهِ حقیقت به مثابه خاستگاه متناظر است.» (Revel,۲۰۰۹) از سوی دیگر، نباید مفاهیمی مانند «تکنولوژیهای قدرت» و «تکنولوژیهای خود» را با انگاره تکنیک نزد هایدگر خلط کرد، «اصطلاح «دغدغه خود» که... به طور خاص در آلکیبیادس نخستِ افلاطون بدان برمیخوریم در واقع به مجموعهای از تجارب و تکنیکها اشاره دارد که سوژه را بسط میدهد و به او یاری میرساند تا خود را دگرگون کند.»
(Ibidem) در این معنا فوکو در آثار متأخرش به گونهای «سیاستِ خود» نزدیک میشود که آن را در رابطهای درونماندگار با سیاست اجتماعی قرار میدهد: «تنها آنکه میداند چگونه خود را اداره/حکومت کند شایستگی اداره/حکومت بر دیگران را دارد.» (Deleuze,۱۹۸۶)
این فوکو است که با کاوشِ تبارشناختی خود در تاریخ جنون امکان بسط یک جغرافیای جنون را، در ضد-ادیپ، با نقد ریشهای روانکاوی و روانپزشکی، برای دلوز و گتاری فراهم میآورد: «با این معیار است که کل روانپزشکی قرن نوزدهم در واقع به سوی فروید میگراید، نخستین کسی که واقعیتِ زوج بیمار-پزشک را در جدیتش پذیرفته بود... فروید همه ساختارهایی را که پینِل و توک درون بستری کردن ترتیب داده بودند به پزشک منتقل کرد. او قطعا بیمار را از این وجودِ آسایشگاهی نجات داد که «آزادکنندگان» اش او را در آن ازخودبیگانه کرده بودند؛ اما بیمار را از آنچه در این وجود آسایشگاهی اساسی بود، نرهانید.
او دوباره قدرتهای آن را گردآورد و آنها را با پیوندشان با دستان پزشک تا بیشینه ممکن گسترش داد؛ فروید موقعیت روانکاوانه را آفرید، جایی که از طریق نوعی مدار کوتاهِ نبوغآمیز، ازخودبیگانگی به ازخودبیگانگیزدایی بدل میشود. زیرا در [دستان]پزشک آن ازخودبیگانگی به سوژه بدل میشود. پزشک، در مقام چهره ازخود بیگانهساز کلید روانکاوی باقی میماند. شاید به این دلیل که روانکاوی این ساختار غایی را حذف نکرد و به این دلیل که همهچیزهای دیگر را به آن بازگرداند اینکه روانکاوی نمیتواند، نخواهد توانست صداهای بیخردی را بشنود و نه نشانههای فرد دیوانه را آنگونه که هستند رمزگشایی کند. روانکاوی میتواند گره بعضی از شکلهای جنون را بگشاید؛ [با این حال]، نسبت به اقدام بلندمرتبه بیخردی بیگانه باقی میماند.» (Foucault,۱۹۶۱: ۶۰۷)
دلوز و گتاری نقد فوکو را به ایجاد یک فلسفه ذهن جدید، «شیزوکاوی» منتهی میکنند که خود او بیشتر بُعد سلبیاش را بسط داد. این کشف زبانِ بیخردی آرتو است که «روزی بخشی از روحمان خواهد شد» و در مرکز آن چیزی قرار دارد که بدیهیزدایی فوکو از تاریخ عقلانیت غربی از رنسانس تا دوران مدرن است. فوکو نشان میدهد شکلگیریهای گفتمانی خِرد که با زایش درمانگاه، تولدِ زندانِ سراسربینِ مدرن، ظهور جوامع کنترل، مستعمرهسازیهای درونی و بیرونی (و اکنون با «جنگهای سوبژکتیو سرمایهداری») همراه است را دیگر نمیتوان از مسیر و مجرای تلاشی برای «طبیعیسازی روندهای اجتماعی» توضیح داد، تحلیل باستانشناختی فوکو آشکار میکند «نظم چیزها» به دلایلی خاص فعلیتیافته و «سامانههای قدرت» پدیدههایی خود- ظهور یا فاقد تبارشناسی نیستند. بصیرت اساسی فوکویی در درک «سیاست به مثابه تشخیص (۵) زمان حال» این است: هر چیزی که در اینجا و اکنون جریان دارد روزی به دلایلی بدین جا آورده شده و روزی به عللی محو خواهد شد.
پانویسها:
۱-dispositifs
۲-archéologie
۲-faire la philosophie (philosophizing)
۴- "La gouvernementalité "؛ که عموما در زبان فارسی به شکلی مبهم و نادقیق به «حکومتمندی» ترجمه شده است، به معنای اداره کردن ذهنیات یا حکومت بر ذهنیات است. این اصطلاح از ترکیب دو جزو «gouvernement» (حکومت، اداره کردن) و «mentalité» (ذهنیت) ساخته شده است.
۵-transversal
۶-diagnosis
منابع:
Alliez, É. et Lazzarato, M. (۲۰۱۶). Guerres et capital, Paris: Éditions Amsterdam.
Berardi, F. (۲۰۱۱). After the Future, translated by Arianna Bove, Melinda Cooper and others, ed. by Gary Genosko and Nicholas Thoburn, California: AK Press.
Deleuze, G, (۱۹۸۶, May ۶). Paris-VIII Foucault seminar, French National Library sound archives.
Deleuze, G. (۱۹۹۵). "Postscript on Control Societies " in: Negotiations, trans. Martin Joughin, New York: Columbia University Press.
Deleuze, G. (۲۰۰۳). " Réponse à. une question sur le sujet ", dans: Deux régimes de Fous, Édition préparée par David Lapoujade, Paris: Minuit. pp.۳۲۶-۳۲۸.
Dosse, François (۲۰۱۰). Gilles Deleuze and Félix Guattari: intersecting lives, trans by Deborah Glassman, New York: Columbia University Press.
Foucault, M. (۱۹۶۱). Histoire de le folie, Paris: Plon.
Foucault, M. (۱۹۶۹). L’archéologie du savoir, Paris: Gallimard.
Foucault, M. (۱۹۸۳). "Subject and Power " in: Michel Foucault, beyond Structuralism and Hermeneutics, H.L. Deryfus and P. Rabinow, Chicago: University of Chicago Press.
Lazzarato, M. (۲۰۱۱). La fabrique de l’homme endetté: Essai sur la condition néolibéral, Paris: Éditions Amsterdam.
Revel, Judith (۲۰۰۹).Michel Foucault: repenser la technique, tracées, revue de science humain.
محورِ اصلی تحلیلهای تاریخی فوکو شکلگیریهای سوژه شدن است که از طریق گفتمانهای تاریخی در هر مقطعی به ظهور میرسند. در اینجاست که میتوان نقد ژان بودریار را در کتاب «فوکو را فراموش کن» ارزیابیای شتابزده و تا حد قابل توجهی سطحی از مفهوم قدرت در آثار فوکو دانست.
فوکو در آخرین مصاحبهاش اذعان میکند او همواره در مسیر فراروی از آثار خود بوده است؛ فوکو فراسوی فوکو. تنها برای آنکه بگوید من دیگر «آنی» نیستم که فکر میکنید. همانگونه که در کتاب باستانشناسی دانش مینویسد: «نه، نه، من آنجایی نیستم که در انتظار من آید بلکه در آنجاییام که از آن خندان شما را مینگرم».
یکی از تفاوتهای اساسی دلوز و فوکو در این نکته است که برای دلوز، تاریخ یا تبارشناسیهای سوژهشدن اساسا جالب و مهم نیستند. بلکه آنچه کلیدی و تعیینکننده است شدن و خطوط گریز از این سوژهمندیهای مسلط است.
فوکو در آثار متاخرش به گونهای «سیاستِ خود» نزدیک میشود که آن را در رابطهای درونماندگار با سیاست اجتماعی قرار میدهد: «تنها آنکه میداند چگونه خود را اداره/حکومت کند شایستگی اداره/حکومت بر دیگران را دارد».
فوکو در واپسین دوره آثار خود به این تغییرِ بیسابقه «تکنولوژیهای قدرت» اذعان میکند که امروز ورود به «جوامع پسا-کنترل» را در پیدارد. همچنان که دلوز در «پینوشتی بر جوامع کنترل» این موضوع را مورد بررسی قرار میدهد: «مساله کلیدی این است که ما در سرآغاز چیزی جدید هستیم.»
فوکو در سراسر آثارش همواره تلاش میکند بیچهره باقی بماند چرا که چهرهداشتن با همان «تصویر تفکر»ی مرتبط است که او و به نحوی دیگر دلوز، میخواهند از آن بگریزند. کسانی که «مینویسند تا دیگر چهرهای نداشته باشند.» (Ibidem) برخلافِ تصویر و تصوری که عموما در ایران از فوکو وجود دارد یک تحلیلگر قدرت، یا یک روششناس، او همواره خود را از پرداختن به شکلهای مسلط فلسفهورزی و تحلیلِ تاریخی جدا نگه داشته است.
منبع: روزنامه اعتماد